مجله نورگرام

بیوگرافی هنرمندان

Lee Min jung

Lee Min-jung (Hangul: 이민정; born February 16, 1982) is a South Korean actress. She began her career in Jang Jin's stage plays, and for a few years appeared in supporting roles on film and television, such as Boys Over Flowers. Lee rose to fame in 2009 with a leading role in popular family drama Smile, You, followed by the hit romantic comedy film Cyrano Agency (2010).

Lee Min Jeong is a South Korean actress and model. She is best known for playing the role of Ha Jae Kyung in the popular 2009 idol drama Boys Over Flowers (BOF). Her first TV series lead role was in Smile, You; she portrayed Seo Jeong In, Jung Kyung Ho's partner.

In 2006, well before her iconic BOF role, Lee briefly dated actor Lee Byung Hun, who is 13 years her senior. They resumed their relationship in 2012 and they were married on August 10, 2013, at the Grand Hyatt Seoul. A year and a half later (on March 31, 2015) they welcomed their first child, a son named Lee Joon Hoo.

لی مین جونگ

نام نام خانوادگی: لی مین جونگ
Lee Min jung
이민정
تاریخ تولد: ۲۷ بهمن ۱۳۶۰
۱۳۶۰/۱۱/۲۷
February 16, 1982
1982-02-16
سن ایم سه می: 40 سال و 6 ماه
محل تولد: سئول کره جنوبی
مادر: Park Jin-hwa
برادر: Lee Jeong-seok
نژاد: کره ای
محل سکونت: سئول
تحصیلات: Sungkyunkwan University
همسر: Lee Byung-hun
فرزند: Lee Joon-hoo
قد: 167 سانتیمتر
وزن: 50 کیلوگرم
گروه خونی: O+
رنگ مو: مشکی
رنگ چشم: قهوه ای
شهر مورد علاقه: سئول
رنگ مورد علاقه: سفید
عدد مورد علاقه: 3
درآمد سالیانه: 1.5 میلیون دلار
ثروت: 20 میلیون دلار
ملیت: کره جنوبی
دین: مسیحی
صفحه IMDB: IMDB
لی مین جونگ
이민정
이민정
۰ ۰

عمرها بهر وصال اندر بیابان غمش

از تبسم لعل او تا نشئه از مل می‌کشد
چهره مینا عرق از شرم قل‌قل می‌کشد
از خدنگ ناز چشم شوخ او ایمن مباش
نشتر مژگان او خون از رگ گل می‌کشد
عمرها بهر وصال اندر بیابان غمش
کاروان شوق من بار توکل می‌کشد
از فریب دانه خال سیاهش کن حذر
مرغ دل را دام زلفش بی‌تحمل می‌کشد
ساز صوت و نغمه‌ای دارم که هرجا مطربیست
تار قانونم ز مد آه بلبل می‌کشد
نسخه آشفته جزو پریشان غمم
مانی و بهزاد تصویرم ز سنبل می‌کشد
در دماغ خشک بخت تیره واژون من
روغن بادام را از نبض کاکل می‌کشد
نرگس سحرآفرینش بهر تعلیم فسون
بی‌ابا هاروت را از چاه بابل می‌کشد
ناخن برهان طغرل چون به دور زلف او
خار تطبیق از کف پای تسلسل می‌کشد؟!
۰ ۰

آدمیی یا ملکی یا پری

خانه صاحب نظران می‌بری
پرده پرهیزکنان می‌دری
گر تو پری چهره نپوشی نقاب
توبه صوفی به زیان آوری
این چه وجود است نمی‌دانمت
آدمیی یا ملکی یا پری
گر همه سرمایه زیان می‌کند
سود بود دیدن آن مشتری
نسخه این روی به نقاش بر
تا بکند توبه ز صورتگری
با تترت حاجت شمشیر نیست
حمله همی‌آری و دل می‌بری
گر تو در آیینه تأمل کنی
صورت خود باز به ما ننگری
خسرو اگر عهد تو دریافتی
دل به تو دادی که تو شیرین‌تری
گر دری از خلق ببندم به روی
بر تو نبندم که به خاطر دری
سعدی اگر کشته شود در فراق
زنده شود چون به سرش بگذری
۰ ۰

دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد

اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا
بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا
بدانک سد عظیم است در روش ناموس
حدیث بی‌غرض است این قبول کن به صفا
هزار گونه جنون از چه کرد آن مجنون
هزار شید برآورد آن گزین شیدا
گهی قباش درید و گهی به کوه دوید
گهی ز زهر چشید و گهی گزید فنا
چو عنکبوت چنان صیدهای زفت گرفت
ببین چه صید کند دام ربی الاعلی
چو عشق چهره لیلی بدان همه ارزید
چگونه باشد اسری بعبده لیلا
ندیده‌ای تو دواوین ویسه و رامین
نخوانده‌ای تو حکایات وامق و عذرا
تو جامه گرد کنی تا ز آب تر نشود
هزار غوطه تو را خوردنی‌ست در دریا
طریق عشق همه مستی آمد و پستی
که سیل پست رود کی رود سوی بالا
میان حلقه عشاق چون نگین باشی
اگر تو حلقه به گوش تکینی ای مولا
چنانک حلقه به گوش است چرخ را این خاک
چنانک حلقه به گوش است روح را اعضا
بیا بگو چه زیان کرد خاک از این پیوند
چه لطف‌ها که نکرده‌ست عقل با اجزا
دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد
علم بزن چو دلیران میانه صحرا
به گوش جان بشنو از غریو مشتاقان
هزار غلغله در جو گنبد خضرا
چو برگشاید بند قبا ز مستی عشق
توهای و هوی ملک بین و حیرت حورا
چه اضطراب که بالا و زیر عالم راست
ز عشق کوست منزه ز زیر و از بالا
چو آفتاب برآمد کجا بماند شب
رسید جیش عنایت کجا بماند عنا
خموش کردم ای جان جان جان تو بگو
که ذره ذره ز عشق رخ تو شد گویا
۰ ۰

با تو بنشینم و بگویم غمها

آزادچهر ایرا را بجایگاهی معیّن بنشاند و خود بطلب یهه که اگرچ بصورت خرد بود ، متانت بزرگانِ دولت داشت و بخرده‌شناسیِ کارها از میان کاردانانِ ملک متمیّز و بانواع هنر و دانش مبرّز می‌گردید تا او را بیافت. چون باو رسید از آینهٔ منظرش همه محاسنِ مخبر در مشاهدت آمد، تحیّت و سلام که از وظایفِ تبرّعاتِ اسلام بود، بگزاردند. چون دو همراز بخلوت خانهٔ سلوت راه یافتند و چون دو هم‌آواز در پردهٔ محرمیّت ساخته، چین از پیشانیِ امانی بگشودند و بدیدار یکدیگر شادمانیها نمودند. یهه پرسید که مولد و منشأ تو از کجاست و مطلب و مقصد تو کدامست و رکابِ عزیمت از کجا می‌خرامد و متوجّهِ نیّت و اندیشه چیست ؟ آزادچهر گفت :
فَفِی سَمَرِی مَدٌّ کَهَجرِکَ مُفرِطٌ
وَفِی قِصَّتِی طُولٌ کَصدغِکَ فَاحِشُ
با تو بنشینم و بگویم غمها
در حجرهٔ وصلِ تو بر آرم‌دمها
بدانک مولدِ من بکوهیست از کوههایِ آدربایگان بغایت خوش و خرم، از مبسمِ اوایل جوانی خندان‌تر و از موسمِ نعیمِ زندگانی تازه‌تر.
ز خرشید و سایه زمین آبنوس
همه دمِّ طاوس و چشمِ خروس
همه ساله با طفلِ گل مهد او
مطرّا همه جامهٔ عهد او
چون گردشِ روزگار حال بر ما بگردانید و عادتِ نامساعدی اعادت کرد، من از پیشِ صدماتِ حوادث برخاستم و در پس کنجِ بی‌نامی بانواع نامرادی و ناکامی بنشستم و با جفتی که داشتم ، پای در دامنِ صبر کشیدم و از همهٔ این طاق ورواقِ مروّقِ دنیا و طمطراقِ م‍زّورِ مطوِّق او بگوشهٔ قانع شدم و گوش فرا حقلهٔ قناعت دادم، مرا با مؤانست او از اوانسِ حور چهرگانِ چین و ختن فراغتی بود و بمجالستِ او از مجالسِ ملوک و سلاطین شام و یمن اقتصار کرده بودم و در پردهٔ ساز و سوزی که یاران را باشد، مرا از اغریدِ قدسیان زمزمهٔ اناشید او خوشتر آمدی و در آن سماع بمکانِ او از همه اخوانِ زمان شادمان‌تر بودمی ، بدانچ از دیوانِ مشیّتِ رزق قلمِ تقدیر راندند و بر اوراقِ روالبِ قسمت ثبت کردند. راضی گشتم ، ثَلثَهٌٔ تَحمِی العَقلَ وَ النَّفسَ الزَّوجَهُٔ الجَمِیلَهُٔ وَ الاَخُ المُؤَانِسُ وَ الکَفَافُ مِنَ الرِّزقِ پیشِ خاطر داشتم ، چه این هر سه مراد که اختیاراتِ عقلاءِ جهان در آن محصورست و نظر از همه فواضل و زوایدِ حاجت بدان مقصور بحضورِ او حاصل داشتم ، اما بحکم آنک همه ساله در مصایدِ مرغان می‌بودیم و در مصایبِ ایشان بمصیبتِ خویش شریک، و هرگه که ما را فرزندی آمدی و از چراغ مهر قرّه العینی برسیدی یا از باغ عشق ثمره‌الفؤادی پدید شدی ، ناگاه از فواصفِ قصدِ صیّادان تندبادی بشبگیرِ شبیخون در سر آمدی و اومیدهایِ ما در دیده و دل شکستی ، مرا طاقتِ آن محنت برسید ، صلاحِ کار و حال در آن شناختم که بصواب دیدِ جفتِ خویش خانه و آشیانه بگردانم و گفتم : اَلمرءُ مِن حَیثُ یُوجَدُ لَامِن حَیثُ یُولَدُ ، از معرضِ این آفت که تصوّن و توقّی از آن ممکن نیست، تحویل کنم و بجائی روم که از آنجا چشمِ خلاص توان داشت ف هرچند این معنی با او تقریر می‌دادم، رایِ او را عنانِ موافقت بصوبِ این صواب نمی‌گردید و امضاءِ این اندیشهٔ من اقتضا نمی‌کرد و معارضاتِ بسیار درین معنی میانِ ما رفت که تا هر تیرِ نزاع که ما هر دو را در ترکشِ طبیعتِ سرکش بود، در آن مناضلت بیکدیگر انداختیم، دستِ آخر که من از راهِ تسامح و تفادی آخِرُ مَا فِی الجَعبَهِ برو خواندم و او از سرِ انصاف و رجوع از اصرار و تمادی اَعطَیتُ القَوس بَارِیهَا بر من خواند و زمامِ مراد از قبضهٔ عناد بمن داد و عنانِ اختیار را بارخاء و تسلیم در شدّت و رخا واجب دید ، فی الحال هر دو خیمهٔ ارتحال بیرون زدیم و این ساعت که بسعتِ جلالِ این جناب کرم و سدّهٔ مکرّم پیوستیم، چندین روزگاریست تا بقدمِ قوادم و خوافی روز و شب بساطِ فلوات و فیافی می‌سپریم و از هزار دامِ خداع بجستیم و صد هزار دانهٔ طمع بجای بگذاشتیم تا اینجا رسیدیم اینک :
وَجَدنَا مِنَ الدُّنیَا کَرِیما نَؤُمُّهُ
لِدَفعِ مُلِمٍ اَو لِنَیلِ جَزِیلِ
و اگرچ در خدمتِ تو هیچ سابقهٔ جر آنک در متعارفِ ارواح بمعهدِ آفرینش رفتست و در سابقِ حال بمؤتلفِ جواهرِ فطرت افتاده، دیگر چیزی نداریم اما واثقیم بهمان آشنایی عهدِ اولیّت که مارا بخدمتِ شاه مرغان رسانی و اگرچ جنابِ رفعتِ او نه باندازهٔ پروازِ اهلیّت ماست، دُونَهُ بَیضُ الأَنُوقِ ، لکن تو بدین بزرگی و مهترنوازی قیام نمائی و مقامِ ما در جوارِ اقبال او از جوایرِ دیگر پرندگان شکاری و شکنندگانِ ضواری معمور گردانی. یهه گفت :
عهدِ من و تو بر آن قرارست که بود
وین دیده همان سرشک بارست که بود
بحمدالله این نگرشِ ضمایر از هر دو جانبست و بر سرایرِ یکدیگر اطلاع حاصل، شاد آمدی، فتح‌البابِ سعادت کردی ، فتوحِ روح آوردی، آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد و چون تمسّک بجبالِِ اهتمامِ ما نمودی، فارغ‌البال می‌باید بودن و خاطر از همهٔ شواغل آسوده داشتن و اومید در بستن که زمینِ این متوحوّل منبتِ لآلی دولتی تازه و مسقطِ سلالهٔ سعادتی نو باشد. چه این پادشاه اگرچ پادشاهی کوه‌نشین و میوهٔ سایه پروردست و از کثافت و خامی خالی نباشد ، امّا از آفتِ حیل و فسادِ ضمیر که از کثرتِ مخالطتِ مردم و مواصلتِ ایشان خیزد ، دور ترک تواند بود و هرگه که التجاءِ ضعیفان و ارتجاءِ حاجتمندان بخدمتِ خویش بیند ، رحیم و رؤوف و کریم و عطوف گردد و عنانِ عنایت زود معطوف گرداند و خود چنین شاید و سنّتِ آفریدگار ، تَعَالی ، است که ضعفا در دامنِ رعایتِ اقویا پرورند و اصاغرِ در سایهٔ اکابر نشینند ، ع، بَیضَ قَطَاً یَحضُنُهُ اَجدَلُ اکنون فرصتِ آن ساعت که ترا بخدمتِ او شاید آمدن، انتهاز باید کرد، چه در همه حالی بپادشاه نزدیک شدن از قضیّهٔ عقل دورست که ایشان لطیف مزاج‌اند، ع، لطیف زود پذیرد تغیّرِ احوال. آن آبِ سلسال لطف که صلصالِ اناءِ غریزتِ ایشان بدان معجون کرده‌اند، هر لحظه بنوعی دیگر ترّح کند و از ورودِاندک مایه نایبهٔ تکدّر گیرد و از مجاورتِ کمتر شایبهٔ تغیّر فاحش پذیرد و سرِّ حدیثِ جَاوِر مَلِکاً اَو بَحراً اینجا روشن می‌شود که طبعِ دریاوشِ پادشاه تا از غوایل آسوده‌ترست، سفینهٔ صحبتِ ایشان بسلامت باکناری توان بردن و سودِ ده چهل طمع داشتن وجود شوریده گشت و مضطرب شد ، اگر پایِ مجاور در آن حال از کمالِ تمکین بر شرفِ افلاکست او را بر شرفِ هلاک باید دانست ،ع، حَظٌّ جَزِیلٌ بَینَ شِدقَی ضَیغَمِ. و بدانک از علاماتِ قبض و بسطِ شاه این صفتی چندست که بر تو می‌شمارم تا تو بدانی و مراقبِ خطرات و حرکات و مواظبِ آن اوقات باشی که از آن حذر باید کرد. اکنون هر وقت که از شکار پیروز آید بر صیدِ مرادها ظفر یافته و حوصلهٔ حرص را بغذا آگنده و بواعثِ شره که مایهٔ سفهست از درون نشانده ، ناچار چون پیشانیِ کریمان بگاهِ سؤال پر و بال گشاده دارد و چشمِ همّت از مطامحِ پروازِ نیاز بسته، جملهٔ مرغان رنگین و خوش آواز را بخواند و با هر یک بنوعی از سرِ نشاط انبساط کند و هر وقت که سر در گریبانِ شهپر کشیده باشد یا گردن برافروخته و آثار بی‌قراری و تشویش بر شمایلِ او ظاهر، لاشکّ عنانِ عزیمتِ شکار را تاب خواهد دادن و سنانِ مخلب و منقار را آب وقتِ آن باشد که بیک جولان میدانِ هوا را از مرغانِ بلند پرواز خالی گرداند و غیاثِ مستنسراتِ بغاث از مواقعِ هیبتِ او بگوش نسرِ طایر و واقع رسد.
چنین گفت با من یکی تیزهوش
که مغزش خرد بود و رایش سروش
پلنگ آن زمان پیچد از کینِ خویش
که نخجیر بیند ببالینِ خویش
باید که در آن حضرت فصلی گوئی که لایقِ حال و موافقِ وقت باشد و صغوِ پادشاه باصغاءِ آن زیادت شود. آزادچهر گفت : شبهت نیست که هرکرا زبان که سفیرِ ضمیر و ترجمانِ جنانست، سخن نه چنان راند که اسماعِ شنوندگان را در مقاعدِ قبول جای گیرد و مرصّعاتِ الفاظ و معانی او را چون طوق و گوشوار از گوش و گردنِ انقیاد درآویزند ، اولیتر که شکوهِ ناموس دانائی نگاه دارد و بازارِ سخن فروشی بآیین خموشی تزیین دهد.
وَ اِن لَم تُصِب فِی القَولِ فَاسکُت فَأِنَّمَا
سُکُوتُکَ عَن غَیرِ الصَّوَابِ صَوَابُ
***
در سخن در ببایدت سفتن
ورنه گنگی به از سخن گفتن
کرد عقلت نصیحتی محکم
که نکو گوی باش یا ابکم
بتوفیقِ خدای ، عزَّوَجَلَّ ، و مددِ تربیت و معاونتِ تمشیتِ تو واثقم که از شرایطِ آدابِ حضرت در سخن پیوستن و حاجت عرضه داشتن و اندازهٔ مواسمِ توقیر و تحقیر محافظت کردن، هیچ فرو نرود ، وَاللهُ المُسَهِّلُ لِذَلِکَ ؛ یهه از آنجا بخدمتِ عقاب رفت و برفور بازگشت و آزادچهر را با خود ببرد.
۰ ۰

اگر از سامع انبساطی نیست

در دل چنان می گشت و در خاطر چنان می گذشت که این نامه به زودی به آخر نه انجامد و خامه در طی مقاصد آن حالیا از جنبش نیارامد اما چون آیینه طبع گوینده زنگ ملالت گرفت و به صیقل صدق رغبت شنونده صقالت نپذیرفت بدینقدر اقتصار افتاد.
بسط کن جامیا بسیط سخن
که ازان خوبتر بساطی نیست
لیک خامش نشین و دم درکش
طبع را گر در آن نشاطی نیست
نیست کافی نشاط طبع تو نیز
اگر از سامع انبساطی نیست
و هرچه از مقوله نظم گذشته و به ناظمی منسوب نگشته زاده طبع محرر این رساله است و نتیجه فکر مقرر این مقاله.
جامی هرجا که نامه ای انشاء آراست
از گفته کس به عاریت هیچ نخواست
آن را که ز صنع خود دکان پرکالاست
دلالی کالای کسانش نه سزاست
امید به مکارم اخلاق مطالعه کنندگان آنکه چون بر خللی مطلع شوند به ذیل عفو و اغماض بپوشند و در افشای آن به زبان عیب و اعتراض نکوشند.
چون ببینی ز آشنا عیبی
گر به بیگانگان نگویی به
زانکه در کیش آخراندیشان
عیب پوشی ز عیب جویی به
قطعه تاریخ قطع اطناب اطناب و طی اسباب اسهاب.
تک و پوی خامه درین طرفه نامه
که جامی بدو کرد طبع آزمایی
به وقتی شد آخر که تاریخ هجرت
شود نهصد ار هشت بر وی فزایی
و مسئول من الله ذی الجلال و الاکرام
الظفر بنیل المرام الفوز بحسن
الاختتام و الصلاة و السلام علی محمد و آله البررة الکرام.
۰ ۰

عوامل خطر دیفتری

علت دیفتری

نوعی باکتری به نام Corynebacterium diphtheria، باعث بروز این بیماری می شود. این بیماری به طور معمول از طریق تماس شخص با فردی دیگر و یا از طریق تماس با اشیایی که باکتری ها روی آن ها قرار دارند، مانند فنجان یا دستمال کاغذی استفاده شده، انتقال می یابد. شما همچنین ممکن است دچار دیفتری شوید اگر هنگام عطسه، سرفه یا آبریزش بینی فرد مبتلا در اطراف وی حضور داشته باشید. حتی اگر یک فرد آلوده نشانه ای از علائم دیفتری نداشته باشد، هنوز هم می تواند عفونت باکتریایی را تا شش هفته پس از عفونت اولیه به دیگران منتقل کند. باکتری ها معمولاً بینی و گلوی شما را آلوده می کنند. هنگاهی که شما آلوده شدید، باکتری از خود مواد خطرناکی به نام سموم از خود آزاد می کند. سموم از طریق جریان خون شما پخش می شوند و اغلب باعث ایجاد یک پوشش ضخیم و خاکستری در این نواحی بدن می شوند:

  • بینی
  • گلو
  • زبان
  • راه تنفسی

در برخی موارد، این سموم می توانند به ارگان های دیگر از جمله قلب، مغز و کلیه آسیب وارد کنند. این موضوع می تواند منجر به عوارض بالقوه ی تهدید کننده ی جان انسان شود، مانند:

  • فلج
  • نارسایی کلیه
  • میوکاردیت یا التهاب عضله قلب

عوامل خطر دیفتری

 

کودکان در ایالات متحده و اروپا به طور مرتب در برابر حناق واکسینه می شوند، بنابراین این بیماری در این مناطق نادر است. با این حال، این بیماری هنوز هم در کشورهای در حال توسعه ای که در آن ها میزان واکسیناسیون کم است، بسیار شایع است. در این کشورها، کودکان زیر 5 سال و افراد بالای 60 سال بیشتر در معرض خطر این بیماری هستند.

۰ ۰

فیلم بلک فرایدی


۰ ۰

عام بیاید خاص کنیدش

جان منست او هی مزنیدش
آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او
مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش
سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او
شمع دلست او پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سر سودا
سر کشد این جا سر ببریدش
هر که ز صهبا آرد صفرا
کاسه سکبا پیش نهیدش
عام بیاید خاص کنیدش
خام بیاید هم بپزیدش
نک شه هادی زان سوی وادی
جانب شادی داد نویدش
داد زکاتی آب حیاتی
شاخ نباتی تا به مزیدش
باده چو خورد او خامش کرد او
زحمت برد او تا طلبیدش
۰ ۰

سلام الله ما کر اللیالی و جاوبت

سلام الله ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی علی وادی الاراک و من علیها و دار باللوی فوق الرمال دعاگوی غریبان جهانم و ادعو بالتواتر و التوالی به هر منزل که رو آرد خدا را نگه دارش به لطف لایزالی منال ای دل که در زنجیر زلفش همه جمعیت است آشفته حالی ز خطت صد جمال دیگر افزود که عمرت باد صد سال جلالی تو می‌باید که باشی ور نه سهل است زیان مایه جاهی و مالی بر آن نقاش قدرت آفرین باد که گرد مه کشد خط هلالی فحبک راحتی فی کل حین و ذکرک مونسی فی کل حال سویدای دل من تا قیامت مباد از شوق و سودای تو خالی کجا یابم وصال چون تو شاهی من بدنام رند لاابالی خدا داند که حافظ را غرض چیست و علم الله حسبی من سؤالی
۰ ۰